اون روز با یکی از برآبچهای وبلاگی قدیم آ با سابقه مشهدی وعده کردم. پیش از ظهر بود. رفتم توو صحنی قدس. اونجا وعده کرده بودیم. هوا خب بود.....
بنده خدا دستی پر آمده بود آ سوغاتی منم جور شد. از دیار خودشون انواع هل آ زعفران آ... زحمت کشیده بود آ من...... خیلی ضایع شدم. همیشه یوخده گز آشیرینی را همراهم می آوردم آ.حالا دس خالی. خیلی ضایع شدم. بد شد. خجالت کشیدم ولی نمی شد کاری کرد...... جهتی رفع خجالت آ اینام که شدس...تا تونستم حرف توو حرف آوردم تا این عرقی شرم ضایعمون کنه. (این یه جمله را فقط اصفانیا بوخونند: همیشه وا یوخده گز یه گوشه -توو کیفدون- همرادوون داشته باشین).
خلاصه خوش گذشت. خیلی وقت بود این رفیق خراسانیمونا ندیده بودم. یه جورایی همشهری امام رضا بود. خوش به سعادتش.
دم دمای ظهر بود که از هم خداحافظی کردیم. از سمت صحن قدس رفتم توو. داشتن سقاخونه ی توو صحنی قدسا ترمیم می کردند. چشمم افتاد به ورودی آرامگاهی که قسمتی زیرزمینی صحن بود. با خودم گفتم بزار تا وقت هست برم سری این مردای پولداری مشدی آ یه فاتحه براشون بوخونم.
بندگانی خدا